سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبوری مادر

صبرو صبوری تاکجا؟مصلحت وحکمت توتابه کجا ادامه دارد؟ تاصبرچندین ساله ی مادر؟و یا شاید گریه های شبانه وبیداری تا صبح؟غلتیدن در خاک ورازونیاز و دست های گشوده روبه آسمان تک ستاره.ازهنگام نورمهتاب و ماه شب تار تا افق سحر و روشنایی خورشید؟از زمان نماز شب تاوصال نماز صبح؟از حلقه زدن اشک در چشم فرزند تا گریز مادر؟و یا تا غربت و دعا ازراه دور؟حکمت تا استهزاء وخواری بنده ات در دنیا یا تا دوست داشتن بنده ات؟تا جاری شدن اشک های شبانه؟صبر گفتن حرف دل فقط با خود و ان هم سرسجاده عشق؟توکل تابه کجا؟تا پایان یافتن این سختی ها و یا تا آرزوی پایانی دنیا؟

سرانجام صبرازجهت شکر و سپاس.شکر و سپاس آن همتای یگانه. 

 


شهادت

یاد آن روز ها بخیر.یک طرف بوی آتش و دود بوی جهالت و ظلمت.یک طرف بوی خون بوی لاله بوی پرواز. در برابر شعله های سیاهی بیشتر لاله ها مقاوم تر و در مه غلیظ سیاهی ها کبوتر های سفید بال پر می گشودند.پر گشودند به آسمان نور و روشنایی.به آسمان آزادگی و عشق.و غنچه ها در کنار آنها نظاره گر درس آزادمردی بودند.یاد آن پلاک های پیداشدن یاد آن باران ستاره ها در نیمه شب و یاد آن چشمه های جوشان شهادت بخیر. 

یاد آن ناآرامی غنچه ها در دل شب ویاد کاووس های آن سرو استقامت.یاد بیداری سرو تاسحر و صدای لالای او تاصبح.یاد همه ی آنها بخیر.

و امروز یادمان باشد آبیاری غنچه ها تا جایگزینی لاله ها.آماده کردن پروبال پرواز خودمان.همواری خاک و شخم زدن دلمان یادمان باشد.

خلاصه گویم یادمان باشد واذاالشمس کورت و اذاالنجوم انکدرت و اذالجبال سیرت.


زلال

آب زلال. 

حیاط خلوت.

 

آسمان صاف و ساکت.

یک ماه ویک ستاره.

ابرهای سیاه جلوی نورمهتاب.

سجاده عشق.دست هاروبه خدا.

قلبی پاک وزلال.

شرشرآبشارها.

فروبستن چشم ها وغرق شدن درهاله ای ازنور.

 

جاری شدن اشک ها.آرامش قلب وجان.

ای خدای زلال ها.نصیبم کن همه ی پاکی ها را.


اعتراف

یاد ان روزها بخیر ابر سفید و شفافی بودی که از خطاهای پیوسته ام به تدریج سیاه می شدی و می باریدی تا نشان دهی قلبت از کینه های من خالیست بارانی می شدی تا در مقابل تابش اشعه های زمانه ایستادی و برف می شدی تا مرا در دنیای سفید پاکی ها غرق کنی.تو خود خورشیدی می شوی که روشنای وجودت را به من یاد دهی و درست لحظه هایی که در تعلقات دنیا غرق می شدم طوفان می شدی و همه ناپاکی ها یکجا از من دور می کنی .گه گاه با تگرگ مهربانیت فطرت مرا روشن می سازی .گاهی هم خاک می شوی تا هرگز از یادم نرود از خاکم و به خاک بر می گردم.هر از گاهی به چهره گل در می ایی تا به یاد می اورم معبود در گل من دمید تا اشرف مخلوقات شوم.بودن تو هوا را برایم تازه می کند تا از عمق جان با هوایی تازه پاکی نهادم را حس کنم.

ای نسیم سحرگاهی امید زندگانیم اموختی.اکنون غبار عشق تو برای همیشه در دلم نشسته و از بین نخواهد رفت.

اینگونه نوشتم تا بگویم ابر و باد و مه و خورشید و فلکی که در کارند همه خود تویی.